بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
حرف دل ...
مهدی جان
غسل من رمضان است برای ظهورت
اسیر جاودانگی خیالاتم
سفر می کنم به پرواز
من ولی هنوز در زمین خاکی منجمدم
مهدی جان
رمضان میرسد
خیالاتم اسیر درگیر می شوند
شعله درونم می درخشد
به خودم می نگرم
روی زمین ایستاده ام استوار
راه طولانی و من هنوز خرده پا
آن طرف ایستاده ای
آن سوی طولانی
آتشی آن سوتر ، می کشد زنجیر تا درون استخوانم
می سوزم
ماهها می گذرد
رمضان بار دگر می آید
و خیالاتم بار دگر اسیر در گیرند
به خودم می نگرم، من هنوز مانده ام
از تو فاصله ها کنده ام
گودال سیاه نابجا
فریادی از درونم می کشاند مرا تا آبی
نیستان تز نفیر درونم می لرزد
فقه را می کشم روی برگ
من کجایم
تورا در کوری نا به جا؛ جا گذاشته ام
و این گودال ها را با اشک چشمان مهدی پر میکنم
رهایم کن ای آتش
من خدایی دارم از من تا عمق
رهایم کن ای آتش مرا از این جدایی
و صدای اذان وقت افطار . . .
کوثر نادرعلی
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب